اين كتاب صدخاطره است ؛ صدخاطره از آن لحظه هاي ناب .

 مروري بر كتاب:
دوتا ايفاي عراقي با سرعت پشت سرهم مي رفتند .
آرپي جي زن يكيشان را زد .
اين قدرنزديكشان بود كه تركش آرپي جي خورد به دست خودش .
خون از دستش مي ريخت . درد داشت . معلوم بود . فقط مي گفت يازهرا . آرپي جي زن نفسش را حبس مي كند ، زل مي زند به روبه رو .
خودش را كمي شل مي كند كه دست هايش نلرزد . تا از درون آرام شود . اين لحظه كه مي رسد ، وقتي آرام مي شود ، انگارزمان ساكن مي شود تا اتفاقي از يك جنس ديگربيفتد .